دخترک ....

میدونید چرا لب گوسفند تو کله پاچه نیست ؟

میدونید چرا لب گوسفند تو کله پاچه نیست ؟ . . . خدایییش اگه بود روت میشد به کله پاچه فروش بگی آقا یه لب بده!!!!!

+ نوشته شده در چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:,ساعت 13:40 توسط nadia |

قبض برقمون

قبض برقمون اومده ۱۸ هزار تومن!

بابام : مطمعنی ۱۸ هزار تومنه؟! شاید ۱۸۰ هزار تومن باشه!

من : نه. همون ۱۸ هزار تومنه

بابام : مطمعنی قبض ماس؟!

من : آره

بابام شاید قدیمیه؟!!!!

من : نه بابا واسه همین دوره س!

بابام : شاید به تومن نوشته!!!

من نه

بابام تا الان نزدیکِ ۵۴ رکعت نماز شُکر خونده!

+ نوشته شده در سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:,ساعت 18:10 توسط nadia |

وقتی من نظرات شما رو میبینم


+ نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:,ساعت 18:41 توسط nadia |

شب در

سلام

اگه گرسنه هستی و دلت میخواد،

شب در بیارم بخورید؟!؟!؟! 

البته اگه هوس کردیاااا






.


ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه 16 مهر 1392برچسب:,ساعت 18:56 توسط nadia |

شنیدین پسرای دم بخت.....................

شنیدین پسرای دم بخت میگن:من ازدواج ندارم...یکی نیست بهشون بگه :ازدواج که قصد نمیخواد...پول می خواد که تو نداری...

+ نوشته شده در یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:,ساعت 20:42 توسط nadia |

حافظا

حافظا دردی دارم به کی گویم دردم را

 

حافظ:.مدرسان شریف

 

حافظا بار سفر بستم کجا برم دلم را

 

حافظ:.مدرسان شریف

 

حافظا تنهایم کجا یابم دلبری را

 

حافظ:.مدرسان شریف

 

حافظا

 

حافظ:.مدرسان شریف

 

چی؟

 

حافظ: مدرسان شریف

 

کی؟

 

حافظ: مدرسان شریف

 

کجا؟

 

حافظ : مدرسان شریف

+ نوشته شده در شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:56 توسط nadia |

30 ثانیه به دایره نگاه کن

30 ثانیه به دایره سفید وسط دیوار خیره بشید...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

30ثانیه که هیچی..ما 1 ساعته داریم نگاه میکنیم هیچی ندیدیم

اگه چیزی دیدین مارم در جریان بذارین!

با تچکر:)

+ نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت 21:47 توسط nadia |

یک عدد

+ نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت 21:29 توسط nadia |

لپتاپم

سر شب لپتاپ رو خاموش کردم رفتم نشستم تو پذیرایی در جوار خانواده

5 دقیقه اول خونواده :o

5 دقیقه دوم خونواده :|

1 دقیقه بعد مامانم : لپتاپت سوخته ؟

من : نه

3 دقیقه بعد بابام : اینترنتت شارژش تموم شد ؟

من : نه

اندکی بعد بابام : چی شده حالت خوب نیست؟

من : نه چطور ؟

من :خب گفتم یکم بیام پیش شما بشینم

بابام : مطمئنی طوری نشده ؟

مامانم : خب بگو چرا اینجوری میکنی آخه ؟

مرد دخترت معتاد شده.....

  من ::0

  بابام :زد تو گوشم.

هیچی دیگه پا شدم اومدم لپتاپ رو روشن کردم :|

داستان داریم ما با بابا مامانـمون....والا

 

+ نوشته شده در جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,ساعت 12:32 توسط nadia |

طوطی ..........

baba1366_ashpazonline_weblog_1374673107.jpg
+ نوشته شده در یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:,ساعت 16:23 توسط nadia |

پستونک ...............

13597548570529273070.jpg
+ نوشته شده در یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:,ساعت 16:22 توسط nadia |

اخرین کلمات افراد قبل مرگ

 

 

آخرین کلمات یک بیمار:مطمئنید که این آمپول بی خطره؟

 آخرین کلمات یک پلیس:شیش بارشلیک کرده دیگه گلوله نداره...

 آخرین کلمات یک چترباز:پس چترم کو؟

آخرین کلمات یک خبرنگار:بله سیل داره به طرفمون میاد...

آخرین کلمات یک خلبان:ببینم چرخهابازشدندیانه؟

آخرین کلمات یک داورفوتبال:نخیر آفسایدنبود!

آخرین کلمات یک دربان:مگه ازروی نعش من ردبشی...

آخرین کلمات یک شکارچی:مامانت کجاست کوچولو؟...

آخرین کلمات یک گروگان:من که میدونم توعرضه شلیک کردن نداری...

+ نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,ساعت 17:34 توسط nadia |

 

 

آخرین کلمات یک بیمار:مطمئنید که این آمپول بی خطره؟

 آخرین کلمات یک پلیس:شیش بارشلیک کرده دیگه گلوله نداره...

 آخرین کلمات یک چترباز:پس چترم کو؟

آخرین کلمات یک خبرنگار:بله سیل داره به طرفمون میاد...

آخرین کلمات یک خلبان:ببینم چرخهابازشدندیانه؟

آخرین کلمات یک داورفوتبال:نخیر آفسایدنبود!

آخرین کلمات یک دربان:مگه ازروی نعش من ردبشی...

آخرین کلمات یک شکارچی:مامانت کجاست کوچولو؟...

آخرین کلمات یک گروگان:من که میدونم توعرضه شلیک کردن نداری...

+ نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,ساعت 17:33 توسط nadia |

خخخخخخخخخخخ

حیف نون یه زن حامله رو تو مترو میبینه ! بهش میگه : سلام خانم ! میتونم وقتتون رو بگیرم !
خانمه میگه : چه کمکی میتونم بکنم !؟
حیف نون با دست شکم خانمه رو نشون میده و میگه : این چیه !؟
خانمه با خنده میگه : خب معلومه دیگه بچمه !
حیف نون با عصبانیت میگه : بچه ات رو خوردی بعدا میخندی !؟ خجالت هم خوب چیزیه !

+ نوشته شده در یک شنبه 23 تير 1392برچسب:,ساعت 17:54 توسط nadia |

سرتو تکون بده

+ نوشته شده در 23 تير 1392برچسب:,ساعت 14:13 توسط |

احساس امریکایی

ﻭﻗﺘﻲ ﺷﻤﺎ نظر ﻧﻤﻲ دید ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﻣﺮﻳﮑﺎﻳﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻬﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻩ

ﭼﻮﻥ......
.
.
.
.
.
.

ﻫﻴﭻ ﻏﻠﻄﻲ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻢ ﺑﮑﻨﻢ :| :|
+ نوشته شده در 23 تير 1392برچسب:,ساعت 14:11 توسط |

ی بابای خشن هم نداریم

یه بابای خشنم نداریم
باهاش جر و بحث کنم
با پشت دست بزنه تو دهنم ،
از گوشه ی لبم خون بیاد،
منم با نوک انگشت دست بکشم رو خون و بزارم تو دهنم ... بعد مزه مزه اش کنم و توووف کنمش بیرون...یه نگاه بندازم تو چشماش
بگم: این حرکتت و نمیبخشم پدر(مثه فیلم هندی)
بعد برم یه ساک وردارم از خونه بزنم بیرون و معتاد بشم و آخرشم گوشه خیابون از گرسنگی بمیرم...
بابامم عذاب وجدان بگیره و سیگاری بشه و موهاش سفید بشه و بعداز چند وقت به فلاکت و بدبختی و اینا بیوفته و بعد چند سال دیوونه بشه و ببرنش تیمارستان ...
هیچی دیگه ...
خواستم قدرت تخیل در حد آمیتا چاخان و به رخ بکشم...!!
هی بابای گلم...اگه اونروز من و نمیزدی......

+ نوشته شده در یک شنبه 23 تير 1392برچسب:,ساعت 13:7 توسط nadia |

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺵ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯽ ﮔﻪ :

 

ﺑﺮﻭ ﯾﻪ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﺑﮕﯿﺮ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﮐﻮﮐﺎ ﯾﺎ ﭘﭙﺴﯽ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﮐﻮﻻ

 

پﺴﺮﻩ ﺩﺍﯾﺖ ﯾﺎ ﻋﺎﺩﯼ

..

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺩﺍﯾﺖ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﻗﻮﻃﯽ ﯾﺎ ﺷﯿﺸﻪ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻗﻮﻃﯽ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﮔﻮﭼﯿﮏ ﯾﺎ ﺑﺰﺭﮒ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺍﺻﻠﻦ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ... ﺍﺏ ﺑﯿﺎﺭ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﻣﻌﺪﻧﯽ ﯾﺎ ﻟﻮﻟﻪ ﮐﺸﯽ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺍﺏ ﻣﻌﺪﻧﯽ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﺳﺮﺩ ﯾﺎ ﮔﺮﻡ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻣﯿﺰﻧﻤﺘﺎﺍﺍﺍﺍ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﺑﺎ ﭼﻮﺏ ﯾﺎ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺣﯿﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻥ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﺧﺮ ﯾﺎ ﺳﮓ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﮔﻤﺸﻮ ﺍﺯ ﺟﻠﻮ ﭼﺸﺎﻡ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﭘﯿﺎﺩﻩ ﯾﺎ ﺑﺎ ﺩﻭ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺑﺎ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﺮﻭ ﻓﻘﻂ ﻧﺒﯿﻨﻤﺖ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﺑﺎﻫﺎﻡ ﻣﯿﺎﯼ ﯾﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﻡ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻣﯿﺎﻡ ﻣﯿﮑﻮﺷﻤﺖ

 

ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﯾﺎ ﺳﺎﻃﻮﺭ

 

ﺩﺧﺘﺮ : ﺳﺎﻃﻮﺭ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﻗﺮﺑﻮﻧﯿﻢ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﯾﺎ ﺗﯿﮑﻪ ﺗﯿﮑﻪ

 

ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺧﺪﺍ ﻟﻌﻨﺘﺖ ﮐﻨﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ

 

ﭘﺴﺮﻩ : ﺑﺒﺮﻣﺖ ﺩﮐﺘﺮ ﯾﺎ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎﺍﺍ

+ نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت 14:17 توسط nadia |

گوشیم

گوشيم مونده خونه دوستم رفتم بگيرم,

ديدم بيست تاپيام دارم بازش کردم ديدم دوستم نوشته گوشيت مونده خونه ي مابيا ببرش!!!
خدایا منو محو کن!!

+ نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت 11:13 توسط nadia |

وقتی .......

وقتی دلم میگیره میرم سمت پیانو

.

.

.
.

بعدش می بینم پیانو ندارم برمیگردم

+ نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,ساعت 14:51 توسط nadia |

......................

 

یارو تو بازار داشت جوراب زنونه میفروخت،

 

بهداداشم میگه یه دونه بخر،اونم گفت من مجردم، زن ندارم

 

گفت می دونم ، بكش رو سرت برو دزدی

+ نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 19:9 توسط nadia |

خواستگاری پسر داییم

پسرداییم رفته بوده خواستگاري

توي صحبت دونفره

دختره : راستش من قصد ازدواج ندارم

پسرداییم : منم اومده بودم خونه تون ميوه بخورم برم



26 سالشه هنوز آدم نشده

+ نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 19:9 توسط nadia |

ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ

ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ!!!
 
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ
 
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ
 
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﺍﻣﺮﺗﻮﻥ ﺑﮕﯿﺪ
 
ﮔﻔتم: ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ
 
ﮔﻔﺖ: ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩﯾﻦ
 
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ
 
ﮔﻔﺖ : ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻧﺸﯿﺪ
 
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ

 

حقشونه کصااافطا یکم بفهمن ما چی میکشیم

+ نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 19:8 توسط nadia |

يه روز يه جنگل بود.....

يه روز يه جنگل بود درخت نداشت

. يه شكارچي بود تفنگ نداشت

. ...................................يه تفنگ بود كه فشنگ نداشت.

............
با اون تفنگ كه فشنگ نداشت.

.............
يه گوزن شكار كرد كه شاخ نداشت.

اين داستان كه نويسنده نداشت...........


.................
نويسنده هم اسم نداشت.

...................
هر چند اين داستان سرو ته نداشت.

ولي ارزش سر كار گذاشتن رو كه داشت...................................

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:,ساعت 13:40 توسط nadia |

آقا داشتم برتقال آب ميگرفتم. ....

آقا داشتم برتقال آب ميگرفتم. يهو مامانم زد به پشتم. . گفتم چرا ميزني؟ ميگه زدم تا يادت بمونه موقع پرتقال آبگرفتن فقط دستت تکون بخوره نه اينکه اينجا واسه من بندري برق.صي. . . من

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:,ساعت 13:34 توسط nadia |

با داداشم رفتیم ......

با داداشم رفتیم بوتیک اون جنسی که می خواستم نبود به فروشنده میگم ببخشید ما یه دور بزنیم برمیگردیم … دادشم برگشته به فروشنده میگه : دروغ میگه از صبح به ده نفر دیگه هم همینو گفته ، شما منتظر ما نباشین !.....{داداش آدم فروشه ما داریم؟

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:,ساعت 13:33 توسط nadia |

آب یخ نخور چاق میشی!!!!

بابام : آب یخ نخور چاق میشی!!!! من: واسه چی؟ چه ربطی داشت؟؟!!! بابام: آب یخ میخوری، چربیات یخ میزنن سفت میشن چاق میشی...!!

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:,ساعت 13:32 توسط nadia |

خانمی به..........

خانمی به آشپز خانه رفت و دید همسرش با یک مگس کش اینطرف و آنطرف میچرخد. پرسید : چیکار میکنی؟ همسرش پاسخ داد : مگس شکار میکنم! آه چند تا کشتی؟ پنج تا، سه مذکر و دو مونث!! همسرش با تحیر پرسید : چجوری جنسیتشونو فهمیدی؟ شوهرش گفت : آخه سه تاشون روی شیشه بودن و دو تا روی تلفن!!!

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:,ساعت 13:30 توسط nadia |

یه سئوال مهم برام پیش آمده: چرا اگه به کسی بگن جوجویِ من پیشی من موشی و ازین کلمه ها طرف خوشش میاد امّا اگه بگن حیووون عصبی میشه…؟! مگه جفتشـون یکی نیسـتن !؟

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:,ساعت 13:29 توسط nadia |

هر کجا هستی باش ....

هر کجا هستی باش ، به درک ! پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال خودت … اصن خاک تو سرت … (سهراب سپهری اعصابش خورده هیچی نگید)

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:,ساعت 13:28 توسط nadia |

حقیقت

 

من حداقل16تا حقیقت رو درباره شما می دونم....

.

.

.

.

.

.

1-الان تو اینترنتی


2-توی وبلاگ من هستی


3-تو یک انسان هستی


4-سواد داری

5-الان داری پست من رو می خونی


7-تو نمی تونی وقتی زبونت بیرونه بگی ل


8-الان داری امنحان می کنی


9-الان خندت گرفت


10-اصلا ندیدی که عدد 6 رو جا انداخته ام


11-الان چک کردی ببینی واقعا 6 رو جا انداخته ام یا نه


12-الان بازم خندیدی


13-نمی دونی من یه عددی رو هم چند بار نوشتم


14-الان چک کردی ببینی کدومه


15-پیداش نکردی و عصبانی شدی....


16-ولی نمی دونی که من الان دارم به تو می خندم چون منظورم عدد 1 بوده که 8 بار نوشتمش!!!!!

 

+ نوشته شده در سه شنبه 11 تير 1392برچسب:,ساعت 11:52 توسط nadia |

پسره اومده .......

پسره اومده بهم میگه، دوس دخترم میشی؟
گفتم نه، گفت باشه من دیگه اصرار نمیکنم..

خدا وکیلی شما تو جمله بالا اصرار دیدی؟
خو گوساله یه باره دیگه میگفتی شاید قبول میکردم!!

+ نوشته شده در سه شنبه 11 تير 1392برچسب:,ساعت 10:37 توسط nadia |

تو این روزا اگه دیدین .....

تو این روزا اگه دیدین یه دانشجو نشسته یه نگاه به افق میکنه یه نگاه به گوشیش بعد به افق خیره میشه بعد باز به گوشیش نگاه میکنه بعد به افق خیره میشه و تو افق نیست و نابود میشه بدونین داره با گوشیش معدلشو حساب میکنه ببینه مشروط میشه یا نه اینایی که به اسماعیل میگن اسى! به ابراهیم میگن ابى! به کامران میگن کامی! به نازنین میگن نازى! به آزاده میگن آزى! و کلاً تنبلیشون میاد یه اسمُ کامل بگن! از همینجا آرزومندیم که : همسرى خوب و زیبا و پاکدامن به نام :”"” گوهر “”" نصیبشون بشه….

+ نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت 13:52 توسط nadia |